قوی سیاه نام فیلمی است که بعد از مدت ها بلاخره چندشب گذشته تماشایش کردم . این فیلم چندین بار به دستم رسید ، اما معمولا در هارد تکونی های من شیفت دیلیت می شد و قسمت نمی شد تا سر کار خانوم ناتالی پورتمن رو تو این فیلم زیارت کنم.

خلاصه کنم حرفم رو ، من نه منتقد سینما هستم و تخصص خاصی تو این زمینه دارم . من فقط سینما رو دوست دارم و چیز هایی که این جا می نویسم برداشت های شخصی من در وهله اولی که آن را می بینم ، هست. چون ممکنه فیلمی رو چند بار ببینم و نظرم با دفعه اول متفاوت باشه.

اینجا فقط اولین چیزی که به ذهنم رسید را  در خلاصه ترین شکل ممکن می نویسم و آن را هم بازنوسی نخواهم کرد. پس اگر نوشته ها به نظرتان بی ربط بود یا از لحاط نگارشی مشکل داشتۀ زیاد خرده نگیرید . پیشاپیش این نقدتان رارقبول دارم.

 

فیلم با رقص باله یک دختر سفید پوش بر روی سن نمایش آغاز می شود . دختر پاک ، ساده و شکننده که بازی آن را به ناتالی پورتمن به عهده گرفته که واقعا از پس این نقش برآمده  که بازی او موجب هم ذات پنداری بیننده با خودش در جایی که بسیار به ندرت پیش میآید برای کسی پیش اید می شود.

ادامه مطلب

دختر فیلم ما که در یک گروه تئاتر رقص باله حضور دارد در تلاش است تا خود را به نقش اول تئاتری که هرساله  اجرا می شود و به نوعی یکی از بزرگترین تئاتر های جهان به شمار می رود برساند.

او 28 ساله است ، تقریبا نجیب است ، با مادرش زندگی می کند و در حال حاضر هیچ دوست پسری ندارد و البته اصلا به فکر جنس مخالف نیست و تمام فکر و ذکرش کارش است و به گونه ای هنوز در دوران کودکی خود به سر می برد.

او دچار توهماتی هست که در تمام فیلم با او همراه است و گاه باعث آشفتگی روانی او می شود . مربی او که در واقع کارگردان تئاتر هم هست از او می خواهد تا کمی از دقت در حرکاتش در اجرای رقص بکاهد و به اصطلاح در رقص خود را رها کند. اما او نمی تواند !  کارگردان که از این مشکل در کار او ناراضیست علت را در عدم ارتباط او با جنس مخالف می داند و از دختر فیلم ما می خواهد تا این تجربه را بار دیگر تکرار کند و در برابر این وسوسه مقاومت نکند !

او کم کم با ارتباط برقرار کردن با افرادی که دارای صلاحیت اخلاقی مناسبی نیستند فاصله خود را با مادرش زیاد کرده و با او درگیر می شود و این چنین به وسوسه مربی پاسخ مثبت نشان می دهد !

او در توهماتش خود را می بیند که دارد تبدیل به یک پرنده ترسناک می شود . روز های پایانی تمرین است و هماهنگی های نهایی در حال انجام است اما همچنان مشکل برجاست .

روز موعود فرا رسید و او همچنان ممکن است که اجرای اصلی را از دست بدهد . اجرا آغاز می شود و رقاصه ها به روی سن می رود . نوبت به او می رسد چهره نگران او حاکی از دل آشوب او دارد . در اواسط پرده اول او زمین می خورد و چهره اش بیشتر در هم رفته و نگران می شود. پرده اول تمام شده او باید نقش جدید را بازی کند اما آیا می تواند ؟  نقش جدید ، شخصیت مقابل شخصیت اول اوست که باید باز هم او بازی کند . او به اتاق گریم رفته و جایگزین خود را می بیند که در حال گریم است . او عصبانی می شود و او را میکشد !!!!! به صحنه باز می گردد ، با نقشی جدید و با روحیه ای جدید . کارش را اغاز  و به نحو احسن به پایان می برد همه او را در قالب نقشش می بینند. پرده سوم آغاز می شود رقص او تحسین همگان را به همراه دارد . آخر قصه ، قوی سفید قصه کشته میشود و اجرا تمام.

اما دختر قصه ما هم زخمی شده ، درست همانجایی که جایگزینش را زخمی کرده بود . درست حدس زدید او خود را زخمی کرده بود . و این چنین در نقش ها خود را رها کرده و اجرایی بی نظیر از خود به جا گذاشت .

 

 

به نظر من فیلم فرایند تبدیل شدن دختر قصه ما از قوی سفید به قوی سیاه است به بیان بهتر فرآیند تبدیل شدن یک دختر بچه صاف وساده به اجتماع و دنیا را به تصویر می کشد و اینکه باید قوی سفید درونت را بکشی و از ارزش هایت بگذری تا به قوی سیاه برسی . و تحسین همگان را برای خودت بخری.

 

فیلم این برداشت را با تقبیح بیان نمی کند بلکه آن را تبلیغ می کند و تمام حرفش این است که این منطق جهان است و باید اینگونه زیست.

تمام