بیش از دو هفته نیست که از بهشت برگشته ام. 

بهشتی شدن آرزوی هر کسی است.

حداقل نتیجه اش این است که وقتی مردی، دیگر نمی گویندت "جوان ناکام ".

دلم عجیب گرفته.... 

وقتی که آنجا بودم و حسرت رفقایی که با ما نیامده بودند را می دیدم، با خودم میگفتم که کار من خیلی درست است که ارباب من رو توی محرم عشقش طلبیده اینجا.....

اما اصلا اینطور نبود. 

اونجا بهشته،  کربلا بهشته، جایی که فقط تو باشی و اربابت بهشته....

کربلا که بری پاک میشی. صاف صاف عین روزی که به دنیا اومدی.... 

حتماً داری با خودت میگی اینایی که نوشتی چه ارتباطی با گرفتن دل داره!  تو ی که رفتی کربلا باید حالت خوب باشه دیگه باید به قول خودت عین وقتی باشی که تازه متولد شدی دیگه.!

اما درد من همین جاست 

همین جا که از وقتی که از بهشت برگشتم(بیرونم کردن، که اگه لایق بودم خود ارباب منو پیش خودش نگه میداشت.) در عوض اینکه سرزنده تر و پر امید تر از قبل شروع کنم.....

گم شدم

... .... 

تو گیر و دار دین و دنیای خودم موندم.

اصلاً دیگه تکلیفم با خودم مشخص نیست. 

از طرف دیگر بیشتر دوستآن و اشنایان و فامیل برای اربعین راهی کربلا شدن و من....  . 

قبلا ماهی یک  بار به نفر میومد واسه خداحافظی کربلا.اما الان هر ساعت دارم با یکی خداحافظی می کنم.

عجیب حالم بده،  حس میکنم بیشتر از بقیه جا موندم. 

انگار آقا گفت بیا و ببین و برو دیگه صداتم در نیاد.... 

الان دیگه نه دین دارم، نه دنیا و نه....کربلا..... 






اربابم، دریابم.