خلاصه ترین توصیف کتاب را جلد کتاب دارد.

این کتاب را که رضا امیر خوانی در سال سال 78 نوشته داستان زندگی یک خانواده اصیل ایرانی در بستر تاریخ معاصر با محوریت پسر کوچک خانوده از کودکی تا پیری اوست . 

برای اینکه بتونید این کتاب را بخوانید باید تا بیست صفحه اول کتاب مقاومت کنید و کتاب را کنار نگذارید چون به نظر بنده شروع رمان کشش مناسبی برای مخاطب ندارد . اما بعد از عبور از این قسمت دیگر این کتاب است که از دست مخاطبش خسته می شود از بس که جذاب شده و خواننده کتاب را کنار نمی گذارد . اما با اینکه کتاب از جذابیت بالایی برخوردار است و خواننده را تا انتها با خود همراه می کند و پایان خوب و تقریبا غیر قابل پیش بینی هم دارد اما چند فصل پایانی دیگر از کشش و جذابیت اواسط کتاب برخوردار نیست.

این کتاب رو 2 روزه که خواندم و توصیه می کنم شما هم بخوانیدش.

نثر کتاب شبیه نثر کتاب "قیدار " امیرخوانی است (البته بر عکس گفتم ) و حال و هوای لوطی گری با معرفت قدیمی ها را دارد .قسمتی از متن کتاب که خیلی باهاش حال کردم.

حکمتش را ول کن.این جایش به من و تو دخلی ندارد. وقتی رفیق آدم چیزی از آدم خواست، لطفش به این است که بی حکمت و بی پرس و جو بدهی. اگر حکمتش را بدانی که به خاطر حکمت داده ای، نه به خاطر لوطی گری. جخ آمدیم و حکمتش را نفهمیدی، ان وقت چه؟ انجام نمی دهی؟