هری به کمک دوستش تلویزیون را که تنها دلخوشی مادرش است را برای خرید مواد می فروشد.

_ مادر به سمساری رفته و دوباره تلویزیون را می خرد ، گویا این کار هر هفته ی اوست . او پسرش را دوست دارد و هری هم . اما مدتی است که آنها جدا از یکدیگر زندگی می کنند.

·         تابستان است . هوا گرم و زندگی گرم تر . مادر سرگرم تماشای برنامه مورد علاقه اش از تلویزیون است . هری و نامزدش عاشق یکدیگرند و از زندگی لذت می برند . هری با شراکت دوستش در حال راه اندازی کاری هستند. آنها دیگر نمی خواهند یک مصرف کننده صرف باشند بلکه می خواهند به یک نوزیع کننده قابل هم تبدیل شوند . ایام به کام است . مادر به برنامه مورد علاقه اش دعوت می شود ، هری و شریکش هم روز به روز به وضعشان بهتر می شود .

ادامه مطلب

·         پاییز می رسد . از گرمای زندگی آرام آرام کاسته می شود . مادر همچنان منتظر است . او هر روز در رویا به برنامه می رود و با این رویا زندگی می کند . مادر برای زیبا تر شدن در برنامه می خواهد لباس دوران جوانی اش را بپوشد اما نمی تواند . باید لاغر شود ، به دکتر می رود برای تسریع در رژیمش قرص هایی از او میگیرد که باعث افزایش توهماتش می شود. داروهایش مخدر است و هرروز وابستگی اش را بیشتر می کند.

·         زمستان می شود . اثری از گرما در زندگی ها نیست . سرما به آخرین حد خود رسیده است . اوضاع کار هری چندان خوب نیست او برای بهبود به کارش مجبور به ترک مادر می شود و به همراه دوستش به شهر دیگری می رود . اما آنجا نه تنها اوضاع بهتر نمیشود بلکه در جایی ممکن است پلیس هم آنها را بازداشت کند .   پول و پس اندازشان دیگر رو به پایان است ، فشار بی پولی و کسادی بازار و از طرفی هم مصرف کم مخدر در روزهای اخیر توان و مقاومتشان را بریده است . نامزد هری که اعتیاد زیادی به مخدر ها پیدا کرده برای بدست آوردن پول و خرید مواد خود را می فروشد اما  این پول هم نمی تواند گره بسته شده زندگی آنها را باز کند و باز هم معامله و بازار آنها خراب تر می شود . مادروابستگی اش به دارو ها بیشتر شده و کارش به جنون می رسد . هری و دوستش که به دنبال پیدا کردن راهی برای رهایی از مخمصه زندگیشان هستند در راه به خاطر عفونت محل تزریق دست هری به بیمارستان رفته و بعد از مدتی دستگیر می شوند . نامزد هری هم که اعتیاد طاقتش را طاق کرده رو به خودفروشی می آورد و تبدیل به یک فاحشه می شود و هری که به خاطر دستش به بیمارستان رفته بود دستش را از دست می دهد.

 

 

 

این بود خلاصه فیلم مرثیه ای بر یک رویا ، فیلمی که پیش ازدیدن ان بارها و بارها موسیقی آن را از تلویزیون شنیده بودم و این موزیک برای من علت اصلی تماشای فیلم شد . داستان فیلم همانطور که خواندید یک اتفاق عادی که بارها و بارها آن را از رسانه های مختلف شنیده اید را روایت می کرد اما نوع روایت و فیلم برداری و سیر داستان به نحوی بود که مخاطبی را که تقریبا آخر قصه را میداند با خود همراه می کرد ، موسیقی هم که یکی از ارکان این فیلم هست به خوبی توانسته ان حس دلهره و نگرانی حاصل از اتفاقات داستان را به بیننده منتقل کند.

این فیلم محصول سال 2000 است و کارگردان آن مثل فیلم "قوی سیاه "  دارن آرنوفسکی هست. همچنین این فیلم جز 250 فیلم برتر سایت IMDB  هم هست.

پ نوشت : علت اینکه تقریبا داستان فیلم را لو دادم ترغیب شما به دیدن فیلم به خاطر روایت آن بود.